تمام حرف های نگفته ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با مسئولیت جدیدم کنار اومدم...

گروه آلمانی رو قشنگ گرفتم تو دستم... فقط یکی از مدرسا رفته رو اعصابم...

یکی دیگه هم تاحالا دوتا کلاس ۱۰ نفره بهش دادیم، ۵ نفره تحویل داده!...

احتمال اینکه باهاش ادامه ندیم هست... مدیر آموزشگاه میگه باز هم بهش شانس بدیم...

نمیدونم چه کنم...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 27 تير 1401 ساعت: 13:31

از یکشنبه هفته گذشته گلوم درد میکنه...پنی‌سیلین، دگزامتازون... دردم بهتر شد... ولی هنوز خوب نشدم... هیچکدوم از علایم کرونا هم‌ ندارم...چند روز بگذره دوباره میرم دکتر اگر خوب نشدم...+ مدت طولانی‌ای بود که از زندگیم و همه چیم راضی بودم... الانم نه اینکه از شرایطم ناراضی باشم، نه! میتونم بگم روی نقطه‌ای ایستادم که حتی نمیتونستم بهش فکر هم بکنم... همه چیز خوب و عالی... اما گاهی اوقات احساس ناکافی بودن دارم... این حس‌های بد از طرف خانواده بهم انتقال داده میشه... و شروع میکنم به سرزنش خودم.... و تخریب و تخریب شخصیت خودم... اونقدری ادامه میدم که به مرز جنون میرسم و میخوام کل زندگیمو رها کنم... درسته که خیلی بیشتر از قبل اعتماد به نفس پیدا کردم، خودم رو قبول کردم و ایستادم جلوی اون هجمه‌ای که وارد میشه، و حتی بعضی وقتها باهاشون بحث کردم... درسته خودمو قوی‌تر نشون دادن بهشون... اما همیشه و همیشه از درون ترک خوردم... فقط امیدوارم این ترک‌های درونی بیشتر و بیشتر نشه، چون خیلی واضحه که به فروپاشی منجر میشن...++ دلم برای سینما رفتنهای پشت سر هم، کنسرت و کافی‌شاپ و رستوران رفتن تنگ شده... حتی یک ماه هم نشده... اما خیلی کمبودش حس میشه... که دیگه نیست... هر ماشین sd سفید که میدیدم، دقت میکردم ببینم راننده‌ش کیه، خودشه یا نه... چقدر لحظه‌های خوب و دلنشین آدم زود میگذره و تموم میشه... اما اماااان از خاطراتی که بجا می‌مونه...  تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 27 تير 1401 ساعت: 13:31

از این رفتار حال بهم زن مامان متنفرم... متنفر...

این همه فرق گذاشتن چیه واقعا؟؟!!!

اونقدر رفتارش زننده‌س که باعث میشه با ۳۱ سال سن اشکم دربیاد...

اومدم تو اتاق نشستم تنها...

و نمیتونم اشکامو کنترل کنم

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 27 تير 1401 ساعت: 13:31

یه ضرب‌المثلی هست که خیلی رک و پوست‌کنده حقیقت رو میکوبه تو صورت آدم... و الان هزاران بار دارم این جمله رو تو سرم تکرار میکنم...

گوشت کی/رتو بخور، منت قصاب رو نکش...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 14:04

قبلا خیلی نسبت به همه مسائل کشور واکنش نشون میدادم. سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی...الان دیگه همه چیز به تخمم شده...شاید فقط برای کمتر از یک دقیقه بهشون فکر کنم و بعدش تمام...فک میکنم کاملا مشخص باشه... دیگه خیلی کمتر میام مینویسم و فحش میدم...دیگه از مرحله عصبانیت و فحش دادن گذر کردم... کور شدم، کر شدم، لال شدم...به جز عصبانیت آیا کاری از دستمون برمیاد؟؟ تمام صفحه‌های خبری چه خارجی چه داخلی چه استانی چه شهری... همه و همه رو آنفالو کردم... و پس از اون به آرامش بیشتری رسیدم... دیگه نمیشینم با آدما درمورد این مسائل بحث کنم و خودمو عصبانی کنم... فعلا فقط تمرکز کردم روی کارم... اما...خسته‌ام از کار کردن و پول نداشتن...دیگه خصوصی نمیگیرم... اذیت میشم... نمیخونن... از آدم طلب هم دارن... آدمای پر مدعا...+ چند وقت پیش یکی از شاگردا که باهاش خصوصی داشتم، بهش پیام دادم و گفتم تکلیفت فلان و فلان... بعد زنگ زده میگه استاد نمیتونم دیگه ادامه بدم سخته، میخوام با زبان انگلیسی اقدام کنم، وحالا که دیگه زبان آلمانی به دردم نمیخوره میتونم شهریه رو ندم؟ من!!!!! چشمام از حدقه داشت میزد بیرون!!!! بعد بیا پای ادعای خودش و ننه‌ش... خونشون خیابون میر... و پر مدعا... که ما فلان و فلانیم!!! برای اولین بار توی زندگی با یک نفر داشتم درنهایت بی‌ادبی حرف میزدم... گفتم شما خیلی غلط میکنی که شهریه رو ندی!!! آدمی بی‌شخصیت به این اندازه ندیده بودم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 14:04

دیروز برای آخرین بار دیدمش...اون لحظه‌ای که داشتم خداحافظی میکردم، دستشو محکم گرفتم توی دستم و فشار دادم...هنوز جای انگشتاش رو میتونم تصور کنم...تمام شد...تبدیل به خاطره‌ای شد...تمام این روزای خوش و شیرین تمام شد...و چقدر من از مرور خاطرات رنج میبرم...شاید دیگه هیچ وقت نتونم ببینمش...پررنگترین رد پا رو توی زندگیم بجا گذاشت...امیدوارم که دوباره بتونیم با هم باشیم و لحظه‌های مشترکی داشته باشیم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 15:30

باور کن قلبمو باور کن قلبی که کوهه اما شکسته... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 15:30

مامانجون عزیز دلم خیلی نبودت داره آزارم میدهیه دفعه یاد اتاقت افتادم، جایی که همیشه نشسته بودی... تلویزیونت، کنترل و تسبیحت...تلویزیونت برای همیشه خاموش شد... چقد ذوق داشتی... اون سالی که تلویزیون‌ جدید برات خریدیم و اومده بودم برات تنظیمش کردم... چقد قربون صدقم رفتی...چراغ اتاقت برای همیشه خاموش شددلم که برات تنگ میشه و دلم که میگیره، نمیتونم بیام کنار قبرت... هیچ حسی ندارم بهش... نمیتونم احساست کنم... باید بیام تو خونت، توی اتاقت... اونموقع میتونم حست کنم... بوی تنت... بوی غذاهات... خلاصه که مامانجون... قلبم پاره پاره شده از نبودت... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 10:39